یگانه...
حکمت وزیدن باد رقصاندن برگ ها نیست،امتحان ریشه هاست
گاهي اوقات دلم ميخواهد : عــــادت میکنـــم بــــه داشتن چیـزی و سپس نداشتنش ! عــــادت میکنـــم بــــه داشتن چیـزی و سپس نداشتنش ! میدونی ادمها چرا وقتی بزرگ میشن دیگه با مداد نمی نویسند !!! یادت باشه!!
ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟ وقتي... يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن همه چي با يک نگاه شروع ميشه اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ... محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه. حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي. مي بيني كار دل رو؟ شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ... از چيزي ميترسي ... صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟ راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه ! آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا وقتي باهاته همش سرش پائينه تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده ديگه از آن خودت نيستي بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ... فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي... خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ... هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ... وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ... ولي اون ... سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني ! دنيا رو سرت خراب ميشه همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو بهش مي گي من … من … من از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ... دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!... وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم! انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ... ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه... بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و... بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟ و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي... .. مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟ ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟ ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟ ميدونين عشق چه بويي داره؟؟ ميدونين عشق چه مزه اي داره؟؟؟ ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟ تا حالا عاشق شدين؟؟؟ سیا ه می نویسم تا ناخوانده بماند میان این همه سیاهی به نام خدایی که در این نزدیکی است… تو را منتظرند در دور دست ها تو را منتظرند … می دانم شهزاده ای ، آزاده ای ، اسیر قلعه دیوان … واینطرف کسی به حیله جادو در بند است، گرفتار و چشم براه که فریادرسی می آید و به صدای هر پایی سر از گریبان تنهایی غمگینش بر می دارد که، کسی می آید و او خریدار توست نیازمند توست و آن منم . ای غزل، غزل های دل من همه جا زیباترین گلهای معطر از باغهای بهشت و صحراهای اساطیر خواهم چید و برایت دسته گلی خواهم بست … به امید تقدیمش واسه برگشتن و موندن ديگه خيلي دير شده
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ، رو قلبت هدیه داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز هم دوسش داری چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب نفس در سینه ام تنگ است و نایی نیست از گفتن... میان بغض می خندم غریبانه و پایی نیست از رفتن... به فریادم رس ای ساقی... بده جام از می باقی... پرِپرواز می خواهم... جهانم را چه زندانیست! اینجا، لحظه ای آواز می خواهم چه دلتنگم... به فریادم رس ای ساقی... پرِ پرواز می خواهم... این را فقط برای تو می نویسم... . . . برای تویی که این روزها خالی از منی هستی که تمام دیروزت بودم... بودنمان را مرور میکنم... وقورت میدهم اندام لحظه هایی را که خاطره شدند... غسل میدهم تمام پیکریادت را... وآرام زیر هزاران لایه از دیروز خاکت میکنم... برمزاراین ساعت ها می نویسم... عشق دروغی بیش نیست... بوی فردا می آید... کول می کنم ثانیه ها را... و در جاری زمان... حل میشم... گذشت زمان درمان خوبیست... برای هضم نبودنت... تا فردا... . . .
من اینجایم .... پشت پنجره ی احساسم هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی... دوباره گریه ام میگیره انگار تو آغوش منی... روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه... با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه... بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم... اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم... قول بده وقتی تنها میشم باز هم بیای کنار من... شبای جمعه که میاد بیای سر مزار من... دوباره از یاد چشات زمزمه ی نبودنم... ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم... خاک سر مزار من نشونی از نبودنت... دستهای نامردم شهر چرا ازم ربودنت... به زیر خاکمو هنوز نرفتی از خیال من... غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من... دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم... دوباره لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم... دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم... رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم...
درست اون وقتی می خوری
که وسط زیباترین رویا هستی
دقيقه هارو مچاله كنم و بگذارم در كيف پولم...
درست در كنار اسكناسهاي پاره. بعد همينطور بايستم و...
ثانيه شماري كنم تا... كسي جيبم را بزند...!!!
عــــادت میکنـــم بـــه بــــودن کسی و سپس نبودنش ....
تنهاعـــــادت میکنـــــم ؛
...
امـــــا ....
فراموش نــــــــه
عــــادت میکنـــم بـــه بــــودن کسی و سپس نبودنش ....
تنهاعـــــادت میکنـــــم ؛
...
امـــــا ....
فراموش نــــــــه
چون یاد بگیرند هر اشتباهی دیگه پاک نمیشه!!
تا زنده ای در برابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی مسئولی!
وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .
وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .
وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .
وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .
وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .
وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، این طور نیست ؟
در سَرائی که پُر از
تنهاییست پشت این پنجره ..... می بارم من
به سانِ باران ... در یکی از روزهایِ بهار یا پائیز
من اینجایم ... با همه ی احساسی که می ریزم در قطره قطره ی دلم
و می چکانم بر صفحه ی سرد وسختِ جسمی بی جان
تا کم کنم فشارِ باری را که بر شانه های دلم همواره سنگینی کرده است
همین !!!!!!!!!
و دیگر هیچ !!!!!!!!
دیگر از من مپرس از چون و چرایِ من
نزدیک تر هم نیا
که من فقط از دور است که زیبایم
همانجا پشت پنجره ی دلم بنشین
خستگی در کن
بعد هم برو
اگر خواستی باز هم به دیدنم بیا
اما همانجا پشت پنجره بمان
حجمِ تنهاییِ من به قدری زیاد است
که دیگر هیچ جایی برایِ کسی نمی ماند
من مالِ تنهایی ام هستم
دیگر هیچوقت مالِ کسی نمی شوم
تنهایی من مرد صادقیست
تنهایی من مرد عاشقیست
تنهایی من هیچوقت دروغ نمی گوید به من
تنهایی من هیچوقت مرا به هیچ چیز یا هیچکس نخواهد فروخت
و حرفهای دلم همه برای مردیست که زین پس او را ( تنها ) صدا خواهم زد
سلام ( تنها )